آب را گل نکنید
در فرو دست انگار
کودکان منتظرند !
یا که در خیمه دور ،
خون دل می شویند!
ودرآن خطه نور؛
لب یک نهر،
مشک آبی است تهی !!

آب را گل نکنید
شاید این آب روان
پر کند مشکِ علمدار جوان؛؛
دست سقا یی را-
که بریدند زتن -
مشک تفدیده فرو برده در آب!!
آه این اهل حرم چه صفایی دارند
کامهاشان عطشان
دیده ها بارانی،،
لیک درخلوت خویش -
گریه ها پنهانی است !!
بی گمان پای خیام آنها
ردی از پای خداست
ماهتاب آنجا گوشه ای کز کرده
بی گمان در دل آنها
یادها ..یاد خداست
گرچه دل ها خون است !!
بی گمان محفلشان سرخ -
مثل خونی که ازحنجره -
طفل شش ماهه تراوش میکرد
غنچه ای پر پر شد

اهل دل با خبرند
مردمان سر رود
سنگدل ، بی رحم اند
آب راگل کردند
تیغ ها شان را تیز
لیک یادمان باشد ما
آب را گل نکنیم